چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.
فردوسی.
در باغ بگشاد پالیزبان بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
چو پالیزبان گفت و موبد شنیدبروشن روان مرد دانا پدید.
فردوسی.
بدرگاه پالیزبان آمدندبشادی بر میزبان آمدند.
فردوسی.
بدین زار بگریست پالیزبان که بود آنزمان شاه را میزبان.
فردوسی.
تن از راه رنجه گریزان ز بدبیامد در باغبانی بزد
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیکدل بود و هم میزبان.
فردوسی.
زنان کدخدایند و کودک همان پرستار و مزدور و پالیزبان.
فردوسی.
از ایوان بیامد بدان جشنگاه بیاراست پالیزبان جای شاه...
بکی نغزدستان بزد [ باربد ] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت.
فردوسی.
سبک باغبان می بشاپور دادکه بردار از آن کس که بایدت یاد
بدو گفت شاپور کای میزبان
هشیوار و بیدار پالیزبان
کسی کو می آرد نخست او خورد
چو بیشش بود سالیان و خرد
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری بفرهنگ و در سال نو
همی زیب تاج آید از روی تو
همی بوی مشک آید از موی تو.
فردوسی.
نهانی بپالیزبان گفت شاه که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
بدین خانه درویش بد میزبان زنی بی نوا شوی پالیزبان.
فردوسی.
بپالیزبان گفت کای پاکدین چه آگاهی استت ز ایران زمین.
فردوسی.
یکی پیرزن دید پالیزبان ازو خواست تا باشد او میزبان.
اسدی.
سپهبد دگر ره ز پالیزبان بپرسید و بگشادگویا زبان.
اسدی.
نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم.
مسعودسعد.
|| نام نوائی است که خنیاگران زنند. ( لغت نامه اسدی ). لحنی از الحان موسیقی. نوائی است از موسیقی و ظاهراً آن نوا ساخته پالیزبانی بود. ( رشیدی ) : بیشتر بخوانید ...