از ایشان ترا دل پر آرایش است
گناه مرا نیز پالایش است.
فردوسی.
|| زهش. ترابش. تراوش.نتع. نتوع : تراب ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. ( فرهنگ اسدی ) : دگر آنکه بر جای بخشایش است
برو بر مژه جای پالایش است.
فردوسی.
|| ( اِ ) اسم آلة است از پالودن. ( رشیدی ). || آنچه بدان چیزی صاف کنند چون کفگیر حلوائیان و مانند آن... و بدین معنی سراج الدین راجی گوید: ز پالایش دیده پالود خون. اردن. پالاوان. پالاون. پالونه. ( رشیدی ).- پالایش آب حمام ؛ پارگین که در آن فاضل آب حمام گرد آید. گندآب حمام :
ناگاه آن مدعی در پالایش آب آن حمام سرنگون افتاد و در حلق و بینی او از آن آب درآمد. ( انیس الطالبین بخاری ).
- پالایش طبع ؛ دفع فضول چون بول و باد و خوی و بزاق و غیره. استفراغ. ترشَح :
بدو گفت ای سگ ترا این که گفت
که پالایش طبع بتوان نهفت.
فردوسی.