پالاون

لغت نامه دهخدا

پالاون. [ وَ ] ( اِ مرکب ) پالونه. مصفات. صافی راوُوق. آبکش. ترشی پالا. زازل. ( جهانگیری ) . پالاوان. سماق پالا. اَردَن :
وصف دروغ نیز دروغ است از آنک
با نان رود طبیعت پالاونش.
ناصرخسرو.
افشره خون دل از چشم او
ریخته پالاون مژگان فرو.
ابوشعیب ( ازفرهنگی خطی ).

فرهنگ فارسی

پالاوان:پالوانه، پالونه، صافی، آبکش، ترشی پالا
( اسم ) ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی .

فرهنگ معین

(وَ ) (اِمر. ) صافی ، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، آبکش .

فرهنگ عمید

= پالونه

جدول کلمات

صافی ، آبکش

پیشنهاد کاربران

بپرس