مست عشقیم و ریا شوی حرم باده ما
باده پالای در میکده سجاده ما.
شیخ فیضی.
ترکیب ها:- باده پالا ؛ ( تتمه برهان ) و ترشی پالا و سماق پالا و شیب پالا و می پالا بردیف و رده همین کلمات رجوع شود.
|| ( فعل امر ) امر به پالودن ، یعنی بپالا و صافی کن. || ( نف مرخم ) افزون و فزون کننده. ( از فرهنگی خطی ). || آویخته. || ( اِ ) بلغت زند و پازند بمعنی فریاد و فغان باشد. || جنیبت. اسب کوتل. ( برهان ). پالاد. پالاده. مطلق اسب. ( رشیدی ) :
چو خورشید بنمود پهنای خویش
نشست ازبر تندپالای خویش.
فردوسی ( از جهانگیری ).
ز دروازه تا درگه شه دو میل دو رویه سپه بود پالا و پیل.
اسدی ( از فرهنگ جهانگیری و رشیدی ).
و رجوع به بالا و پالاد و پالا دادن و پالاده شود.