پاشو
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
پا شو یعنی برخیز:
پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست
شهریار
پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست
شهریار
پاشو:به احتمال زیادازجمله نام های عصا ویانوعی ازعصا وچوبدستی بوده است. زیرا مرحوم دهخدا ذیل معنی عصا واژه های زیررا آورده است که پاشویکی ازآنهاست:. . عصا: در تداول فارسی ، چماق. ( ناظم الاطباء ) پاده:
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
( || چوب دستی درشت. عصای کلان. چماق. باهو ) پاشو. تختله: ( کفش و عصای گردش. ( ناظم الاطباء ) ) . تخله: ( . عصا و نعلین. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) دهخدامی نویسد این معنی غلط است وصحیح آن نخله است. ) ختور: ( غدرکردن ) ، دستوار: ( عصا. چوبدست. چوبی که پیران در دست گیرند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) . دستواره. باهو: ( چوب ستبر و گنده که شبانان دارند. جهنگیری ) سنان: ( سرنیزه. ( آنندراج، || سر عصا. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . نیزه. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) . قرضوف:عصای شبان. || ( ص ) مرد بسیارخوار. ( منتهی الارب ) . کتک: ( کوتک. چوبدست قلندران. ( فرهنگ سروری ) ( آنندراج ) . چوبدستی. عصا. ( ناظم الاطباء ) . . منساءة. منساة: ( عصا و چوبدستی که بدان ستور رانند. ( ناظم الاطباء ) . عصا. ( از اقرب الموارد ) . هادیة :چوبدستی. عصا. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . هرباس . ( دهخدا
برخیز
بشین پاشو
به درد نخوره
بلند شو، برخیز، در گویش شهرستان بهاباد به جای کلمات پاشو، بلندشو از کلمه ی وخی، Vakhi، ( صیغه امر مفرد ) استفاده می شود مصدر آن وخیزیدن /Vakhizidan / اما صیغه های مفرد و جمع آن ( وخیزم vakhizam، وخیزی vakhizi، وخیزد vakhizad، وخیزیم vakhizim، وخیزید vakhizid، وخیزند vakhizand ) و صیغه امر جمع آن, وخیزد ( vakhized )
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]