پاشو

فرهنگ فارسی

ژان ریمون جهانگرد فرانسوی ( و. نیس ۱۷۹۴ - ف. پاریس ۱۸۲۹ م . ) وی سفری به مصر کرد و سپس از ۱۸۲۴ تا ۱۹۲۵ م . در لیبی بسیاحت و اکتشافات پرداخت وکتابی در باب اکتشافات و تحقیقات خود نوشت و عاقبت انتحار کرد.

واژه نامه بختیاریکا

ور ه واپا

پیشنهاد کاربران

پا شو یعنی برخیز:
پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست
شهریار
پاشو:به احتمال زیادازجمله نام های عصا ویانوعی ازعصا وچوبدستی بوده است. زیرا مرحوم دهخدا ذیل معنی عصا واژه های زیررا آورده است که پاشویکی ازآنهاست:. . عصا: در تداول فارسی ، چماق. ( ناظم الاطباء ) پاده:
...
[مشاهده متن کامل]
( || چوب دستی درشت. عصای کلان. چماق. باهو ) پاشو. تختله: ( کفش و عصای گردش. ( ناظم الاطباء ) ) . تخله: ( . عصا و نعلین. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) دهخدامی نویسد این معنی غلط است وصحیح آن نخله است. ) ختور: ( غدرکردن ) ، دستوار: ( عصا. چوبدست. چوبی که پیران در دست گیرند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) . دستواره. باهو: ( چوب ستبر و گنده که شبانان دارند. جهنگیری ) سنان: ( سرنیزه. ( آنندراج، || سر عصا. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . نیزه. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) . قرضوف:عصای شبان. || ( ص ) مرد بسیارخوار. ( منتهی الارب ) . کتک: ( کوتک. چوبدست قلندران. ( فرهنگ سروری ) ( آنندراج ) . چوبدستی. عصا. ( ناظم الاطباء ) . . منساءة. منساة: ( عصا و چوبدستی که بدان ستور رانند. ( ناظم الاطباء ) . عصا. ( از اقرب الموارد ) . هادیة :چوبدستی. عصا. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . هرباس . ( دهخدا

برخیز
بشین پاشو
stand up
به درد نخوره
بلند شو، برخیز، در گویش شهرستان بهاباد به جای کلمات پاشو، بلندشو از کلمه ی وخی، Vakhi، ( صیغه امر مفرد ) استفاده می شود مصدر آن وخیزیدن /Vakhizidan / اما صیغه های مفرد و جمع آن ( وخیزم vakhizam، وخیزی vakhizi، وخیزد vakhizad، وخیزیم vakhizim، وخیزید vakhizid، وخیزند vakhizand ) و صیغه امر جمع آن, وخیزد ( vakhized )
...
[مشاهده متن کامل]


بپرس