پاسوز

/pAsuz/

مترادف پاسوز: خاسر، زیانمند، اسیر، گرفتار، درگیر، شیفته، عاشق

لغت نامه دهخدا

پاسوز. ( ن مف مرکب ) در تداول عامیانه. عاشق شیفته.
- پاسوز کسی شدن ؛ زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی.

فرهنگ فارسی

عاشق شیفته. یا پاسوز کسی شدن.زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی .

پیشنهاد کاربران

پاسوز ، paasooz , اسیر وگرفتار، پایبند در زندگی با کسی شدن ، گاهی به اجبار گاهی به ایثار ، در گویش شهر بابکی در مورد زن وشوهر بویژه در مورد زن بکار میرود، که مثلا با شوهر بد می سازد ، ویا اینکه زن بیوه
...
[مشاهده متن کامل]
شده ولی بخاطر بچه هایش تن به ازدواج نمی دهد ، گر چه ذله شده وبه جزع در اومده . به ما طی گشت ایام جوونی؛شدم پاسوز پای زندگونی، اگر بر گردم از نو خون اول، بگیرم کام دل را از فلونی

معطل

بپرس