بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار.
فردوسی.
چو برگشت رستم بر شهریارازایران سپه گیو بد پاسدار.
فردوسی.
مرا بر همه گنجهای زمین نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار.
فردوسی.
باغبانی بباید آن بت رابا یکی پاسدار چوبک زن.
فرخی.
گر مرا پاسدار خویش کندخدمت او کنم بجان و بتن.
فرخی.
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
فرخی.