جان تو چون ماه و تنت آبگیر
صورت بسته است همانا چنین
ترسان گشتی که بمیری تو زار
چونت برآرند از این پارگین.
ناصرخسرو.
گرچه سوی صورتیان گاه شکل زیر تک خامه چو دین است دین
نیک در آنست که داند خرد
چشمه حیوان ز نم پارگین.
سنائی.
به بیوسی از جهان ، دانی که چون آید مراهمچنان کز پارگین امید کردن کوثری.
انوری.
مثل ملک و ملک روزگارحوت فلک و آب پارگین.
انوری.
خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.
خاقانی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان و آنکه بدریا رسیدکی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر با تو دشمن توزند لاف همسری باشد حدیث چشمه حیوان و پارگین.
کمال اسماعیل.
|| خندق گونه که بر گرد شهر کردندی گرد آمدن آبهای آلوده را : تن پهلوان [ گرسیوز ] را کزو خواست کین
کشیدند دو پاره زی پارگین.
فردوسی.
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بوددر حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین.
فرخی.
بسا شهرهائی که بر گرد هر یک ربض چون کُه و پارگین بحر اخضر.
فرخی.
گفت [ یعقوب بن لیث ] ببر تا به لب پارگین بینداز، بیفکند. گفت تو کنون بازگرد فرمود که منادی کنید که هر که خواهد که سزای ناحفاظان بیند به لب پارگین شوید آن مرد را نگاه کنید. ( تاریخ سیستان ).بخاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی.
ناصرخسرو.
بروزگار هارون الرشید مردمان بخارا جمع شدند و اتفاق کردند و پارگین حصار بنا کردند. ( تاریخ بخارا ). آب گرمابه پارگین را شاید. ( اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ). || مزبله ( ؟ ) :
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیدتی از پارگین.
منوچهری.
گر میزند خصم لعین لافی همه کس داند این کابی ندارد پارگین در معرض بحر خضم.بیشتر بخوانید ...