پارگی

/pAregi/

مترادف پارگی: انخراق، انقطاع، دریدگی، گسیختگی

لغت نامه دهخدا

پارگی. [ رَ / رِ ] ( حامص )چگونگی چیزی پاره. انخراق. کهنگی و دریدگی. ( غیاث اللغات ). || قحبگی. ( برهان ). || ( اِ ) حوض کوچک که آب غسلخانه و مطبخ در آن جمع شود. ( غیاث اللغات ). و ظاهراً مصحف یا مخفف پارگین است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب . ۲ -خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند . ۳ - مزبله .
کهنگی و در یدگی انخراق

فرهنگ معین

(رِ ) (حامص . ) ۱ - دریدگی ، کهنگی . ۲ - جزئیت . ۳ - قحبگی .

فرهنگ عمید

دریدگی، پاره بودن.

دانشنامه آزاد فارسی

پارِگی (laceration)
پارِگی
جراحتی بریده شده. باعث ایجاد زخمی با لبه های نامنظم می شود.

جدول کلمات

چاک

مترادف ها

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

laceration (اسم)
دریدگی، پارگی

tear (اسم)
گریه، اشک، چاک، سرشک، پارگی

prostitute (اسم)
فاحشه، پارگی، فاجره

horse (اسم)
سواره نظام، اسب، قوه اسب، ماشین بخار و غیره، پارگی

rent (اسم)
غاز، کرایه، اجاره، پارگی، مال الاجاره، پرداخت اقساطی

prostitution (اسم)
فاحشگی، پارگی، جندگی

فارسی به عربی

تمزیق , دمعة

پیشنهاد کاربران

بپرس