پارادوکس کپه ها ( به انگلیسی: Paradox of the Heap یا Sorites Paradox ) که با نام پارادوکس سوریتس ( به انگلیسی: Sorites paradox ) هم شناخته می شود، پارادوکسی است که در مواجهه با کلمات گنگ و ناواضح پیش می آید؛ کلماتی همچون «قدبلند»، «کپه»، «کم مو»، «اعتماد» از جمله این کلمات هستند. [ ۱] مثالی از پارادوکس کپه ها را در مواجهه با کلمه «کپه» می توان اینگونه صورت بندی کرد:
فرض کنید ما کپه ای کاه داریم. اگر یک عدد از کاه های آن را برداریم، آیا همچنان یک کپهٔ کاه داریم؟ به نظر می رسد که پاسخ مثبت است. حالا این پروسه را تکرار می کنیم و مجدداً سؤال فوق را از خودمان می پرسیم که آیا همچنان یک کپهٔ کاه داریم؟ با تکرار زیاد این پروسه، در نهایت به جایی می رسیم که تنها یک عدد کاه باقی مانده است. حالا سؤال این است که در این حالت چه طور؟ آیا همچنان یک کپهٔ کاه داریم؟ به نظر می رسد که پاسخ منفی است، اما مسئلهٔ بنیادینی که پیش می آید این است: دقیقاً در کدام نقطه، دیگر با یک کپهٔ کاه مواجه نبوده ایم؟ در کدام گام بوده که کپهٔ کاه از بین رفته و چیزی غیر کپه باقی مانده است؟[ ۲]
اگر چه این مسئله در ابتدا ممکن است مسئله ای ساده به نظر برسد، اما با موضوعِ مهم و بنیادینی در ارتباط است: اینکه ما چه طور می توانیم به نحو دقیق، مفاهیم و پدیده ها را تعریف کنیم و مرز دقیق مفاهیم کجاست؟
مثال دیگر:
مثال معروفی که در این مورد وجود دارد تفاوت بین یک فرد طاس و مودار است و به «مسئلۀ مرد تاس» ( Problem of the Bald Man ) مشهور است. یک فرد مودار را تصور کنیم که یک تار موی او را بِکَنیم. او همچنان یک فرد مو دار به حساب می آید، دوباره این کار را تکرار کنیم تا جایی که فرد طاس شود. اکنون دیگر او را یک فرد مودار بحساب نمی آوریم. اما دقیقا در کدام مرحله یا کدام لحظه این فرد دیگر مودار نیست، و طاس شده است؟ مثلا وقتی ۱۰۰۰ تار موی او را کَندیم، به محض اینکه تار موی هزارم را درآوردیم او طاس شد؟ اگر چنین است، مثلاً وقتی ۹۹۹ تار موی او را کندیم، طاس نیست و فقط وقتی هزارمین تار را درآوردیم طاس شده است؟
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلففرض کنید ما کپه ای کاه داریم. اگر یک عدد از کاه های آن را برداریم، آیا همچنان یک کپهٔ کاه داریم؟ به نظر می رسد که پاسخ مثبت است. حالا این پروسه را تکرار می کنیم و مجدداً سؤال فوق را از خودمان می پرسیم که آیا همچنان یک کپهٔ کاه داریم؟ با تکرار زیاد این پروسه، در نهایت به جایی می رسیم که تنها یک عدد کاه باقی مانده است. حالا سؤال این است که در این حالت چه طور؟ آیا همچنان یک کپهٔ کاه داریم؟ به نظر می رسد که پاسخ منفی است، اما مسئلهٔ بنیادینی که پیش می آید این است: دقیقاً در کدام نقطه، دیگر با یک کپهٔ کاه مواجه نبوده ایم؟ در کدام گام بوده که کپهٔ کاه از بین رفته و چیزی غیر کپه باقی مانده است؟[ ۲]
اگر چه این مسئله در ابتدا ممکن است مسئله ای ساده به نظر برسد، اما با موضوعِ مهم و بنیادینی در ارتباط است: اینکه ما چه طور می توانیم به نحو دقیق، مفاهیم و پدیده ها را تعریف کنیم و مرز دقیق مفاهیم کجاست؟
مثال دیگر:
مثال معروفی که در این مورد وجود دارد تفاوت بین یک فرد طاس و مودار است و به «مسئلۀ مرد تاس» ( Problem of the Bald Man ) مشهور است. یک فرد مودار را تصور کنیم که یک تار موی او را بِکَنیم. او همچنان یک فرد مو دار به حساب می آید، دوباره این کار را تکرار کنیم تا جایی که فرد طاس شود. اکنون دیگر او را یک فرد مودار بحساب نمی آوریم. اما دقیقا در کدام مرحله یا کدام لحظه این فرد دیگر مودار نیست، و طاس شده است؟ مثلا وقتی ۱۰۰۰ تار موی او را کَندیم، به محض اینکه تار موی هزارم را درآوردیم او طاس شد؟ اگر چنین است، مثلاً وقتی ۹۹۹ تار موی او را کندیم، طاس نیست و فقط وقتی هزارمین تار را درآوردیم طاس شده است؟
wiki: پارادوکس کپه ها