دو خواهر دوقلوی یک تخمی ( یعنی نتیجه پیوند و ترکیب دو سلول جنسی پدر و یک سلول جنسی مادر بهنگام آمیزش جنسی ) یک روز تصمیم می گیرند که برای یک مدت زمان طولانی از هم دور شوند و ببیند که آیا اگر سر یک سوزن خیاطی به نوک انگشت یکی شان فرو رفت، آنگاه دیگری بطور همزمان و از راه دور درد فرو رفتن سوزن را احساس خواهد کرد یا نه؟
... [مشاهده متن کامل]
این دو خواهر دوقلو و سوپر اینتلیگنت یا خیلی باهوش با گوش های خود شنیده و با چشم های خود خوانده بوده اند که یک پدیده ای در این طبیعت وجود دارد که فیزیکدانان آنرا چفت شدگی نیمزوج های بنیادی مینامند ( مثلا یک الکترون با بار منفی و یک پوزیترون با بار مثبت و هردو دارای دو جرم مساوی و احتمالا یکی سیاه و دیگری سفید رنگ ) و حالا میخواهند از طریق تجربه دریابند که کدام یک از بُعد های خودشان بطور مادر زادی در هم تنیده و چفت شده اند. این دو خواهر با هوش همچینن مانند فیزیکدانان واقف و آگاه اند و بخوبی میدانند که اگر یکی از دو الکترون روی یک مدار اصلی و یا فرعی در یک اتم را که از لحاظ بُعد اسپین با هم چفت اند ( با سمبل دو فلش موازی در کنار هم با دو جهت مخالف ) از هم جدا کنند و آنرا روی کره ماه حمل و در یک آزمایشگاه قرار دهند و دیگری را در آزمایشگاه زمینی مورد آزمایش و مشاهده نگه دارند، آنگاه با چشمان سر خود شاهد وقوع معجزه ی زیر خواهند بود : اگر با یک سوزن زیر اتمی به نوک یا ته اسپین نیم قلوی زمینی فشار وارد کنند طوریکه جهت آن به اندازه ای بسیار ناچیز ( در حد میکرو، نانو، فمتو و یا آتو متر ) تغییر کند، اسپین نیم قلوی آن در آزمایشگاه قمری یا ماهی، بدون گذر زمان یعنی بطور همزمان فشار آن درد را احساس خواهد کرد و حالت موازی بودن خود را با اسپین نیم قلوی زمینی حفظ خواهد نمود و آنهم بدون اینکه در این زمینه یک دست غیبی در کار باشد.
تا اینکه یک روزی از همدیگر خدا حافظی میکنند و یکی به قطب شمال و دیگری به قطب جنوب سفر میکنند، اما نه به تنهایی بلکه بهمراه دو تیم تحقیقاتی مجهز به قطب نما و خیلی از دستگاه های آزمایشگاهی پیشرفته. در آنجا هردو در امتداد محور زمین ( که حدود ۲۳ درجه نسبت به حالت عمودی کج است ) روی پاهای خود می ایستند و به آسمان آبی رنگ روی سر خود خیره میشوند و غرق شگفتی میگردند تا اینکه متوجه این حقیقت میشوند که هردوی آنها بطور همزمان و از راه دور دارای دو احساس مشترک زیر می باشند؛ یکی همسان و دیگری معکوس:
الف - هردو به تنهایی و نسبت بخود آسمان را روی سر و زمین را زیر پای خود احساس میکنند.
ب - هرکدام به تنهایی و نسبت به بخود دیگری را با کف پا آویزان بر سطح زمین و آسمان را پایین یا زیر سر وی احساس میکنند.
پس از بازگشت از این سفر ماجرا جوئی و موفق و رو بوسی کردن و همدیگر را در آغوش گرفتن و استراحت چند ماهه و ساله به این فکر میفتند که این آزمایش را دو باره انجام دهند و این بار به قطب شرق و غرب زمین سفر کنند.
یک روز با کوله پشتی های پر از اسباب و ابزار در یک ایستگاه خیالی از هم خدا حافظی میکنند و سوار دو قطار سریع السیر و بین قاره ای به نام دیوان غرب - شرق - غرب - نیو - اکپسرس میشوند و در دو جهت مخالف به سفر میروند و پس گذر یک زمان نسبتا طولانی و در پایان سفر دوباره در همان ایستگاه همدیگر را ملاقات میکنند و هردو در همان لحظه یک احساس مشترک و همزمان دارند و آن اینکه کره زمین در چپ و رست هیکل و شکم خود دارای قطب نمی باشد؛ یکی شرق و دیگری غرب، و هردو به این نتیجه معقول و منطقی میرسند که اگر کره زمین کمبرند خود را پله به پله به سمت قطب شمال یا جنوب بالا و پایین بکشد و هر بار آنرا سفت ببندد، روی دو قطب قطر آن مساوی با صفر خواهد شد و با این وجود نه سرش را در بالا و نه پاهایش را در پائین بر اثر سفت بستن کمبر بند از دست خواهد داد.
یک روز به این فکر و خیال و تصور میفتند که یک آزمایش دیگری را انجام دهند و آن اینکه یکی از آنها به یک ساعت اتمی و دیگری به یک ساعت مکانیکی ( هردو زنده ) تبدیل شوند و مانند دو الکترون در فاصله ای دور دست از مرکز میدان جاذبه زمین روی دو مدار موازی و در کنار هم قرار گیرند و به مدت چندسال در آنجا باشند و سپس ببینند که ظرف این چند سال کدام یک از این دو ساعت کند تر و یا تند تر حرکت کرده، یعنی کدام یک جوان مانده و کدام یک پیر تر شده ؟ . . . .
... [مشاهده متن کامل]
این دو خواهر دوقلو و سوپر اینتلیگنت یا خیلی باهوش با گوش های خود شنیده و با چشم های خود خوانده بوده اند که یک پدیده ای در این طبیعت وجود دارد که فیزیکدانان آنرا چفت شدگی نیمزوج های بنیادی مینامند ( مثلا یک الکترون با بار منفی و یک پوزیترون با بار مثبت و هردو دارای دو جرم مساوی و احتمالا یکی سیاه و دیگری سفید رنگ ) و حالا میخواهند از طریق تجربه دریابند که کدام یک از بُعد های خودشان بطور مادر زادی در هم تنیده و چفت شده اند. این دو خواهر با هوش همچینن مانند فیزیکدانان واقف و آگاه اند و بخوبی میدانند که اگر یکی از دو الکترون روی یک مدار اصلی و یا فرعی در یک اتم را که از لحاظ بُعد اسپین با هم چفت اند ( با سمبل دو فلش موازی در کنار هم با دو جهت مخالف ) از هم جدا کنند و آنرا روی کره ماه حمل و در یک آزمایشگاه قرار دهند و دیگری را در آزمایشگاه زمینی مورد آزمایش و مشاهده نگه دارند، آنگاه با چشمان سر خود شاهد وقوع معجزه ی زیر خواهند بود : اگر با یک سوزن زیر اتمی به نوک یا ته اسپین نیم قلوی زمینی فشار وارد کنند طوریکه جهت آن به اندازه ای بسیار ناچیز ( در حد میکرو، نانو، فمتو و یا آتو متر ) تغییر کند، اسپین نیم قلوی آن در آزمایشگاه قمری یا ماهی، بدون گذر زمان یعنی بطور همزمان فشار آن درد را احساس خواهد کرد و حالت موازی بودن خود را با اسپین نیم قلوی زمینی حفظ خواهد نمود و آنهم بدون اینکه در این زمینه یک دست غیبی در کار باشد.
تا اینکه یک روزی از همدیگر خدا حافظی میکنند و یکی به قطب شمال و دیگری به قطب جنوب سفر میکنند، اما نه به تنهایی بلکه بهمراه دو تیم تحقیقاتی مجهز به قطب نما و خیلی از دستگاه های آزمایشگاهی پیشرفته. در آنجا هردو در امتداد محور زمین ( که حدود ۲۳ درجه نسبت به حالت عمودی کج است ) روی پاهای خود می ایستند و به آسمان آبی رنگ روی سر خود خیره میشوند و غرق شگفتی میگردند تا اینکه متوجه این حقیقت میشوند که هردوی آنها بطور همزمان و از راه دور دارای دو احساس مشترک زیر می باشند؛ یکی همسان و دیگری معکوس:
الف - هردو به تنهایی و نسبت بخود آسمان را روی سر و زمین را زیر پای خود احساس میکنند.
ب - هرکدام به تنهایی و نسبت به بخود دیگری را با کف پا آویزان بر سطح زمین و آسمان را پایین یا زیر سر وی احساس میکنند.
پس از بازگشت از این سفر ماجرا جوئی و موفق و رو بوسی کردن و همدیگر را در آغوش گرفتن و استراحت چند ماهه و ساله به این فکر میفتند که این آزمایش را دو باره انجام دهند و این بار به قطب شرق و غرب زمین سفر کنند.
یک روز با کوله پشتی های پر از اسباب و ابزار در یک ایستگاه خیالی از هم خدا حافظی میکنند و سوار دو قطار سریع السیر و بین قاره ای به نام دیوان غرب - شرق - غرب - نیو - اکپسرس میشوند و در دو جهت مخالف به سفر میروند و پس گذر یک زمان نسبتا طولانی و در پایان سفر دوباره در همان ایستگاه همدیگر را ملاقات میکنند و هردو در همان لحظه یک احساس مشترک و همزمان دارند و آن اینکه کره زمین در چپ و رست هیکل و شکم خود دارای قطب نمی باشد؛ یکی شرق و دیگری غرب، و هردو به این نتیجه معقول و منطقی میرسند که اگر کره زمین کمبرند خود را پله به پله به سمت قطب شمال یا جنوب بالا و پایین بکشد و هر بار آنرا سفت ببندد، روی دو قطب قطر آن مساوی با صفر خواهد شد و با این وجود نه سرش را در بالا و نه پاهایش را در پائین بر اثر سفت بستن کمبر بند از دست خواهد داد.
یک روز به این فکر و خیال و تصور میفتند که یک آزمایش دیگری را انجام دهند و آن اینکه یکی از آنها به یک ساعت اتمی و دیگری به یک ساعت مکانیکی ( هردو زنده ) تبدیل شوند و مانند دو الکترون در فاصله ای دور دست از مرکز میدان جاذبه زمین روی دو مدار موازی و در کنار هم قرار گیرند و به مدت چندسال در آنجا باشند و سپس ببینند که ظرف این چند سال کدام یک از این دو ساعت کند تر و یا تند تر حرکت کرده، یعنی کدام یک جوان مانده و کدام یک پیر تر شده ؟ . . . .