لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پادشاهی راندن
پیشنهاد کاربران
ملک راندن ؛ پادشاهی کردن. حکومت کردن. سلطنت کردن :
ملک جهان ران که بر صحیفه ایام
مدت عمرت هزار عام برآمد.
خاقانی.
تفو بر چنین ملک و دولت که راند
که شنعت براو تا قیامت بماند.
سعدی.
... [مشاهده متن کامل]
ارکان دولت. . . وصیت ملک بجای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدتی ملک راند. ( گلستان ) .
بعدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند.
( بوستان ) .
ملک جهان ران که بر صحیفه ایام
مدت عمرت هزار عام برآمد.
خاقانی.
تفو بر چنین ملک و دولت که راند
که شنعت براو تا قیامت بماند.
سعدی.
... [مشاهده متن کامل]
ارکان دولت. . . وصیت ملک بجای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدتی ملک راند. ( گلستان ) .
بعدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند.
( بوستان ) .
پادشاهی راندن ؛ سلطنت کردن. پادشاهی کردن : و مادرش پادشاهی میراند تا او بزرگ شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 54 ) . و مدت چهار سال پادشاهی راند [ اردشیربن هرمز ] و بعد ازآن پسرش شاهپور ذوالاکتاف جای پدر بگرفت. ( فارسنامه ٔابن البلخی ص 21 ) . یکباب دیگر از معرفت ماند و آن معرفت پادشاهی راندن است در مملکتی که چگونه و بر چه وجه است. ( کیمیای سعادت ) . هوشنگ بجای او نشست و نهصدوهفتاد سال پادشاهی راند. ( نوروزنامه ) .
... [مشاهده متن کامل]
بکام دل برانی پادشاهی
ز بخت خود بیابی هر چه خواهی.
عطار ( از بلبل نامه ) .
... [مشاهده متن کامل]
بکام دل برانی پادشاهی
ز بخت خود بیابی هر چه خواهی.
عطار ( از بلبل نامه ) .
یوسفی کردن ؛ پادشاهی کردن و اقتدار داشتن. ( ناظم الاطباء ) .
سلطنت