پاداش سکوت فیلمی به کارگردانی مازیار میری و نویسندگی فرهاد توحیدی ساختهٔ سال ۱۳۸۵ است. فرهاد توحیدی برای این فیلم کاندیدای بهترین فیلمنامه و سیما تیرانداز برنده جایزه بهترین بازیگر نقش دوم زن از جشن خانه سینما شد.
... [مشاهده متن کامل]
اکبر منافی که سابقه بستری شدن در آسایشگاه جانبازان موج گرفته را دارد، اکنون فروشنده بلیت اتوبوس های شرکت واحد است. یک شب با دیدن چهره هم رزم شهیدش ( یحیی ) در تلویزیون حالش بد می شود و به سراغ پدر او می رود و ادعا می کند یحیی را نه عراقی ها، که او کشته، اما جزئیات آن را به یاد ندارد. آن دو به اتفاق هم به سراغ کسانی می روند که در جبهه هم رزم یحیی و اکبر بوده اند و از نحوه شهادت یحیی آگاه هستند. اولین نفر محمد سلیمی است که در یک کارگاه تراشکاری کار می کند و ادعای اکبر را رد می کند. دومین نفر عبداله مشکاتی است که اکنون مدیریت کاروان های زیارتی به عراق را به عهده دارد و تبدیل به یک سرمایه دار شده است. او نیز ادعای اکبر را رد می کند و به او پیشنهاد می کند که او را رایگان به زیارت کربلا می برد. اکبر با دلخوری از او جدا می شود و سراغ دفتر نشریه ای می رود که سال ها پیش دربارهٔ جبهه منتشر می شد، اما سردبیر آن که زمانی رزمنده بود، اکنون به خارج رفته و نشریه نیز که حالا همسرش آن را اداره می کند تبدیل به مجله ای زرد شده است. در زیرزمین دفتر نشریه، انباری است که نشانی برخی دیگر از هم رزمان آنجا ثبت شده است. اکبر و پدر یحیی سراغ یکی از آنها می روند که اکنون یک مدیر عالی رتبه است، اما منشی به آنها وقت نمی دهد و برخوردی تحقیرآمیز در پیش می گیرد. اکبر و پدر یحیی در ادامه جستجوی شان به منزل هم رزمی دیگر ( کمال اطاعت ) می روند ولی همسرش خبر شهادت او را بر اثر جراحات شیمیایی به آنها می دهد. در نهایت اکبر، فرمانده گردانشان احمد ایروانی را که حالا در آسایشگاه جانبازان بستری است پیدا می کند و با الهام از او به یاد می آورد که ماجرای یحیی چه بوده و چگونه فرمانده به دلیل اصابت تیر دشمن به گلوی او و ایجاد سروصدا در پاتکی شبانه، به اکبر دستور داده بود که یحیی را به زیر آب ببرد تا صدای ناله اش دشمن را متوجه پاتک نکند. در پایان پدر یحیی، اکبر را می بخشد و اکبر در کارگاه او مشغول خواندن نماز می شود.
... [مشاهده متن کامل]
اکبر منافی که سابقه بستری شدن در آسایشگاه جانبازان موج گرفته را دارد، اکنون فروشنده بلیت اتوبوس های شرکت واحد است. یک شب با دیدن چهره هم رزم شهیدش ( یحیی ) در تلویزیون حالش بد می شود و به سراغ پدر او می رود و ادعا می کند یحیی را نه عراقی ها، که او کشته، اما جزئیات آن را به یاد ندارد. آن دو به اتفاق هم به سراغ کسانی می روند که در جبهه هم رزم یحیی و اکبر بوده اند و از نحوه شهادت یحیی آگاه هستند. اولین نفر محمد سلیمی است که در یک کارگاه تراشکاری کار می کند و ادعای اکبر را رد می کند. دومین نفر عبداله مشکاتی است که اکنون مدیریت کاروان های زیارتی به عراق را به عهده دارد و تبدیل به یک سرمایه دار شده است. او نیز ادعای اکبر را رد می کند و به او پیشنهاد می کند که او را رایگان به زیارت کربلا می برد. اکبر با دلخوری از او جدا می شود و سراغ دفتر نشریه ای می رود که سال ها پیش دربارهٔ جبهه منتشر می شد، اما سردبیر آن که زمانی رزمنده بود، اکنون به خارج رفته و نشریه نیز که حالا همسرش آن را اداره می کند تبدیل به مجله ای زرد شده است. در زیرزمین دفتر نشریه، انباری است که نشانی برخی دیگر از هم رزمان آنجا ثبت شده است. اکبر و پدر یحیی سراغ یکی از آنها می روند که اکنون یک مدیر عالی رتبه است، اما منشی به آنها وقت نمی دهد و برخوردی تحقیرآمیز در پیش می گیرد. اکبر و پدر یحیی در ادامه جستجوی شان به منزل هم رزمی دیگر ( کمال اطاعت ) می روند ولی همسرش خبر شهادت او را بر اثر جراحات شیمیایی به آنها می دهد. در نهایت اکبر، فرمانده گردانشان احمد ایروانی را که حالا در آسایشگاه جانبازان بستری است پیدا می کند و با الهام از او به یاد می آورد که ماجرای یحیی چه بوده و چگونه فرمانده به دلیل اصابت تیر دشمن به گلوی او و ایجاد سروصدا در پاتکی شبانه، به اکبر دستور داده بود که یحیی را به زیر آب ببرد تا صدای ناله اش دشمن را متوجه پاتک نکند. در پایان پدر یحیی، اکبر را می بخشد و اکبر در کارگاه او مشغول خواندن نماز می شود.