پاتوغ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پای علم جایی که رایت و درفش را نصب کنند . ۲ - محل گرد آمدن . ۳ - محل اجتماع لوطیان در بعضی شهرهای ایران . ۴ - روز عاشورا دسته های بعضی محلات ممتاز توغ را حرکت دهند . زیر و اطراف توغ را ( پاتوغ ) گویند پاتوق پاطوق .
مرکب از پای فارسی بمعنی محل و جای و توغ ترکی و آن نیزه کوتاهی است که دم اسب بر سر آن بندند و بر فراز آن گویی زرین آویزند و پیشاپیش حکام و سرداران برند و معنی ترکیبی آن محل عادی اجتماعات لوطیان در محلت یا شهر یا قریه ایست
مترادف ها
شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه
چاره، وسیله، پاتوغ، اعاده، توسل، مراجعه
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان
نشیمن، لانه، پاتوغ، اسایشگاه، اشیانه
امیزش، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران، امد و شد زیاد، مراجعه مکرر
پاتوغ
پاتوغ، بندر واقع در مسیر کشتی
پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران
پناه گاه، پاتوغ، میعادگاه
پاتوغ، میعادگاه، امدگاه، وعده گاه
پناه گاه، پاتوغ، میعادگاه، مفر، محل استراحت، مامن، مراجعه، ملجا، رفت و آمد مکرر، ملاقات مکرر
پیشنهاد کاربران
پاتوغ و پاتوق یکین؟