باشد که خدای روزگاری بدهد
وین واقعه را سرو کناری بدهد
پیراهن کاغذین کنم پیش خطت
تا با خط تو مرا قراری بدهد.در پیش تو گر بگریم ای دلدارم
تا ظن نبری که از تو در آزارم
خط تو که دود آتش نیکوئی است
در چشم من آمد آب از آن می بارم.در مجلس تو هرکه دمی ساغر زد
پا از شرف و قدر بر اوج خور زد
با دست تو بسیار بکوشید شها
دریا، چو توان نداشت کف بر سر زد.دردا که دمی یار در راز نزد
با من نفسی بوصل دمساز نزد
هر تیر جفا که داشت بر سینه من
زد تا پر و هیچیک بمن باز نزد.
و هم او راست وقتی در پیش معشوقه میگریست و معشوقه بآستین اشک از رخسار او می سترد، رباعی :
اشک من اگر ستردی ای عهدشکن
بس منت نیست زآستینت بر من
چون کار تو آب روی بردن باشد
بر روی من آب کی توانی دیدن ؟
( لباب الالباب ج 2 صص 345-346 ).