ای ز همه مردمی تهی و تهک
مردم نزدیک تو چرا پاید .
ابوشکور ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
اگر خفته ای زود برجه ز جای وگر خود بپائی زمانی مپای.
دقیقی.
بترس ای گنهکار و نزد من آی به ایوان چنین شاد و ایمن مپای.
فردوسی.
بدو گو که برخیز و نزد من آی چو نامه بخوانی زمانی مپای.
فردوسی.
مگیریدشان بهر جان زریربر اسبان جنگی مپائید دیر.
فردوسی.
پس از رفتنت نام ماند بجای بمازندران پوی و ایدر مپای.
فردوسی.
تو امروز پیش صف اندر مپای یک امروز و فردا مکن رزم رای.
فردوسی.
جهاندیده دستور گفتش بپای بکینه شدن مر ترا نیست رای.
فردوسی.
مکن سست از این آمدن هیچ رای چو خواهی که برگردی ایدر مپای.
فردوسی.
کنون رنج بردار و ایدر بپای بدین مرز چندانکه خواهی بپای.
فردوسی.
بدیدار تو چشم روشن کنم روان را ز رای تو جوشن کنم
چو خواهی کز ایدر شوی باز جای
زمانی نگویم برِ ما بپای.
فردوسی.
بهمسایگی داور پاک ، جای بیابی بدین تیرگی درمپای.
فردوسی.
وز آن پس بسوی خراسان کسی فرستاد و اندرز کردش بسی
بدوگفت [ پرویز ] با کس مجنبان زبان
از ایدر برو تا در مرزبان
به گستهم گو ایچگونه مپای
چو این نامه من بخوانی بپای.
فردوسی.
چو نزدیکت آیند روزی مپای سر و تاج گودرز بگسل ز جای.
فردوسی.
عنان را چو گردان یکی برگرای برین کوه سر، زین فزونتر مپای.
فردوسی.
تو لشکر بیارای و چندین مپای که از بادآتش بجنبد ز جای.
فردوسی.
همی گفت دارم سخنها بسی که آنرا نداند جز از من کسی
جوان گفت برگوی و چندین مپای
بیاموز ما را تو ای نیک رای.
فردوسی.
یکی روی بنمای و خیز ایدر آی چو نامه بخوانی بزابل مپای.
فردوسی.
بزن کوس رویین و شمشیر و نای بکشمیر و کابل فراوان مپای.
فردوسی.
چو این نامه من بخوانی مپای بیشتر بخوانید ...