پا گذاشتن

مترادف ها

join (فعل)
متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن

interfere (فعل)
دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن

enter (فعل)
بدست اوردن، وارد شدن، در امدن، ثبت کردن، نام نویسی کردن، داخل شدن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، پا گذاشتن، تو آمدن، تو رفتن

tread (فعل)
راه رفتن، پا گذاشتن، لگد کردن

فارسی به عربی

اغرس
خطوة

پیشنهاد کاربران

به جایی پا گذاشتن یعنی به آن جا رفتن، به آن جا رفت و آمد کردن. مثل: دیگه پامو اینجا نمیذارم: دیگه اصلا اینجا نمیام
set foot in ( some place )