پا زدن


معنی انگلیسی:
march

لغت نامه دهخدا

پا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم.
- پا زدن به کسی در حساب ؛ به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دَین راانکار کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- با حرکت پا بجلو رفتن در شنا دو چرخه سواری و غیره . ۲- بسیار راه رفتن در تجسس چیزی: تمتم شهر را پازدم.یا پازدن بکسی ( در حساب ). بدغلی از حساب او کاستن مبلغی از طلب او انکار کردن . پازش ( اسم ) گیاه و علف زیادتی را از میان غله زار کندن و دور افکندن و جین کردن .
بسیار راه رفتن در تجسس چیزی

فرهنگ معین

(زَ دَ ) (مص ل . ) زیان رسانیدن ، خیانت کردن .

واژه نامه بختیاریکا

تِک زِیدِن

مترادف ها

foot (فعل)
پا زدن، پرداختن مخارج

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

deceive (فعل)
گول زدن، اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن، پا زدن

kick (فعل)
لگد زدن، پا زدن، با پا زدن

pedal (فعل)
پا زدن، رکاب زدن

فارسی به عربی

ساق
دواسة , قدم

پیشنهاد کاربران

بپرس