لغت نامه دهخدا
- پا زدن به کسی در حساب ؛ به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دَین راانکار کردن.
فرهنگ فارسی
بسیار راه رفتن در تجسس چیزی
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
پا زدن، پرداختن مخارج
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن
گول زدن، اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن، پا زدن
لگد زدن، پا زدن، با پا زدن
پا زدن، رکاب زدن
فارسی به عربی
دواسة , قدم
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید