پا بمیان گذاردن

مترادف ها

interfere (فعل)
دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن

mediate (فعل)
میانجی گری کردن، وساطت کردن، پا بمیان گذاردن، در میان واقع شدن

interpose (فعل)
میانجی شدن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، در میان امدن

فارسی به عربی

تدخل، توسط

پیشنهاد کاربران

بپرس