وکع

لغت نامه دهخدا

وکع. [ وَ ] ( ع مص ) مشت بر بینی کسی زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گزیدن مار و کژدم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). || فرونشستن ماکیان جهت گشنی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || از درد افتادن شتر. || سرزنش نمودن کسی را به کاری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || به دست زدن پستان را وقت مکیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شکستن. ( اقرب الموارد ): وکع انفه ؛ کسره. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || انگشت ابهام پای بر سبابه نشستن چندانکه بیخش مانند گرهی بیرون برجسته باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

وکع. [وَ ک َ ] ( ع مص ) میل داشتن سینه قدم به طرف انگشت خنصر. ( از اقرب الموارد ). و این حالت بیشتر در کنیزکانی دیده می شود که کار زیاد می کنند. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس