وکب

لغت نامه دهخدا

وکب. [ وَ ] ( ع مص ) وُکوب. وَکَبان. فراخ رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || پیوسته بودن بر کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مواظبت داشتن. ( اقرب الموارد ). || برپای خاستن و ایستادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

وکب. [ وَ ک َ] ( ع مص ) پدید آمدن رنگ رسیدگی در خرما. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سیاه شدن رنگ خرما هنگام رسیدن آن. ( از اقرب الموارد ). || چرک شدن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) سیاهی خرما چون پخته شود. || ریم و چرک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

پدید آمدن رنگ رسیدگی در خرما سیاه شدن رنگ خرما هنگام رسیدن آن

پیشنهاد کاربران

بپرس