وهم کردن. [ وَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) تصور کردن. انگاشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : یعنی چونکه وهم کنی که او هست شد اندر عالم واجب آید... ( دانشنامه علائی ص 54 ). || تصور غلط کردن. پنداشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱- تصورکردن انگاشتن : (( یعنی چونکه وهم کنی که اوهست شد اندر عالم واجب آید... ) ) ۲ - تصور غلط کردن پنداشتن .