ونجنک

لغت نامه دهخدا

ونجنک. [ وَن ْج ْ ن َ] ( اِ ) شاهسفرغم. ( لغت نامه اسدی ). شاه سپرغم. ( حاشیه برهان قاطع ). شاه اسپرم. ( برهان ). ریحان. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( آنندراج ). ضیمران. ( برهان ) :
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان [ زیر هامون ] به زلف ونجنکی.
خسروی ( از انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ریحان : (( ونجنک را همی نمونه کند زیر هامون بزلف و نجنکی . ) ) ( خسروی )

فرهنگ عمید

= ریحان: ونجنک را همی نمونه کند / زیر هامون به زلف ونجنکی (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۸۲ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس