شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
ونج. [ وِ ] ( ص ) آنچه از قماش و جامه در هم فشرده شده و چین و نوردهای ناپسند پیدا کرده باشد. جامه ترنجیده و کیس شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ونج شدن جامه ؛ در هم فشرده شدن آن. چین و چروک پیدا کردن آن.
- ونج کردن ؛ ترنجیده ساختن و کیس کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
ونج. [ وَ ن َ ] ( ع اِ ) نوعی از اوتار یا رودجامه و رباب و چغانه. ( منتهی الارب ) ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) ( اقرب الموارد ). و این معرب ونه فارسی است. ( اقرب الموارد ).
ونج. [ وَ ن َ ] ( اِخ ) معرب ونه. روستایی است از نسف. ( معجم البلدان ).
ونج. [ وَ ن َ ] ( ص ) ناخوش و زشت و مبرم. ( برهان ) ( انجمن آرا ).جهانگیری این بیت سنایی را شاهد آورده :
سوی خانه دوست ناید چون قوی باشد محب
وز ستانه ی ْ در نجنبدچون ونج باشد گدای .
سنایی.