ولیکن

/valikan/

لغت نامه دهخدا

ولیکن. [ وَ ک ِ ] ( حرف ربط ) اماله ولکن ( عربی ) به واو عطف است که افاده معنی استدراک می کند. برخی فارسیان را که در لغت عرب چندان تعمق نیست واو مذکور را جزو کلمه پنداشته گاهی واوی دیگر بر آن نیز می افزایند. ( از آنندراج ). استثنا را رساند. ولی. اما. ولیکن از ولکن عربی ممال شده و بنابراین کاف آن مکسور است نه مفتوح. اماله از ولکن عربی است. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ) :
اگر بخردی درجهان دل مبند
که ناید به فرجام او جز گزند
به گاه بسودن چو مار است نرم
ولیکن گه زهر دادنْش گرم.
فردوسی.
ولیکن ز دستور باید شنید
بد و نیک بی او نیاید پدید.
فردوسی.
تنت زورمند است و لشکر گران
ولیکن در اقلیم دشمن مران.
سعدی.
جوانان گرچه خوب و دلربایند
ولیکن در وفابا کس نپایند.
سعدی.
رجوع به ولی ( حرف ربط )، اما، ولیک و لکن شود. || از این جهت. بالنتیجه. ( فرهنگ فارسی معین از التفهیم ، مقدمه ص «عز» ).

فرهنگ فارسی

ولی ولیک

فرهنگ معین

(وَ لِ کَ ) [ ع . ] (حر رب . ) ۱ - استثناء را رساند، ولی ، اما. ۲ - از این جهت .

جدول کلمات

اما

پیشنهاد کاربران

با این همه، گرچه، ولی، وانگهی، باری
ولی این که
خود
( حرف ربط ) ولیکن. اما. ( ناظم الاطباء ) :
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
حافظ
خود غم دندان به که توانم گفتن.
رودکی.
خود از شاه ایران بدی کی سزد؟
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
خود دور بی انصافان بگذشت در این شهر
زیرا بجهان چون شه ما دادگری نیست.
سنائی.
خود بحضورسگی بحر نگردد نجس
خود بوجود خری خلد نیابد وبا.
خاقانی.
خود چه زیانت کند گر بقبول سگی
عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم.
خاقانی.
گفتی اگرچه خسته ای غم مخور این سخن سزد
خود بدلم گذر کندغم ببقای چون تویی.
خاقانی.

( حرف ربط ) ولیکن. اما. ( ناظم الاطباء ) :
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
حافظ
خود غم دندان به که توانم گفتن.
رودکی.
خود از شاه ایران بدی کی سزد؟
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
خود دور بی انصافان بگذشت در این شهر
زیرا بجهان چون شه ما دادگری نیست.
سنائی.
خود بحضورسگی بحر نگردد نجس
خود بوجود خری خلد نیابد وبا.
خاقانی.
خود چه زیانت کند گر بقبول سگی
عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم.
خاقانی.
گفتی اگرچه خسته ای غم مخور این سخن سزد
خود بدلم گذر کندغم ببقای چون تویی.
خاقانی.

اما ، گاهی ، زمانی
ولی ، استثنا و جدایی را می رساند.
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
�سعدی�
ولیکن :ولی که این
اما . ولی گاهی . وقتی . زمانی .
گاهی - اما - ولی
اما و اگر
اما. . . .
در مقابل=اما ، ولیکن
گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت
از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگوید اگر تقدیر نعمت قلم
را به تو ارزانی داشته است در مقابل بار گران از حق نوشتن و دفاع از هموطنانت را هم که عاشقشان هستی بر
دوشت نهاده است
اما، ولی، لیک، لاکن
گاهی=>به این جهت، به این دلیل
به معنی : اما ، ولی ، چون
اما ، ولی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس