لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
عمل ولنگار
پیشنهاد کاربران
ولنگاری. [ وِ ل ِ ] ( حامص مرکب ) حالت و عمل ولنگار. لاابالیگری. سهل انگاری. بی قیدی. ( یادداشت مرحو . . .
ولنگاری : سهل انگاری .
( ( باز مرده را با ولنگاری طبیعی و با صدای سنگینی روی سنگ دمر کردند . ) ) ( صادق چوبک ، پیرهن زرشکی )
( ( باز مرده را با ولنگاری طبیعی و با صدای سنگینی روی سنگ دمر کردند . ) ) ( صادق چوبک ، پیرهن زرشکی )
گزافه گویی
وِلنگاری در گویش یزدی یعنی بی کار گشتن. ولگردی
چرند گفتن پشت سر دیگران - بیهوده بافی