ول کردن


معنی انگلیسی:
abandon, abandonment, desist, disengage, drop, leave, loose, loosen, relax, relinquish, unclasp, unloose, chuck, ditch, to let go, to drop, to let fall, to abandon, to give up

لغت نامه دهخدا

ول کردن. [ وِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، ول دادن. سر دادن. رها کردن. آزاد کردن. || از دست نهادن. || ترک گفتن. ادامه ندادن.
- ولش کردن ؛ در تداول ، ول کردن. رها کردن. آزاد گذاردن.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ول دادن

واژه نامه بختیاریکا

جل اوسار کندِن

مترادف ها

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

quit (فعل)
تسلیم شدن، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از

relinquish (فعل)
ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن

give up (فعل)
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از

desert (فعل)
ترک کردن، گریختن، ول کردن

let (فعل)
رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن، اجاره دادن، اجاره رفتن

discard (فعل)
طرد کردن، دور انداختن، ول کردن، دست کشیدن از، متروک ساختن

forsake (فعل)
رها کردن، انکار کردن، ول کردن، پشت سرگذاشتن

unhand (فعل)
رها کردن، ول کردن، از دست دادن، از دست باز کردن

unbridle (فعل)
ول کردن، از بند رها کردن، لجام گسیخته کردن

unloose (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن

فارسی به عربی

اترک , اجازة , خروج , دع , صحراء , متساهل

پیشنهاد کاربران

سر دادن
رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ) . گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ) . یله کردن. رها کردن. ول کردن :
دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید.
سنایی.
...
[مشاهده متن کامل]

عطار چو مرغ تست او را
سرنتوانی ز آشیان داد.
عطار.
چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. ( مرصاد العباد ) .
صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
بابافغانی.

زمین گذاشتن
let go of someone
دست بازداشتن ؛ کنایه از دست کشیدن. ترک گفتن. رها کردن : اعذاب ؛ بازداشتن و گذاشتن چیزی را. ( منتهی الارب ) :
زواره ازو دست را بازداشت
پس آنگاه چشمش برو برگماشت.
فردوسی.
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
...
[مشاهده متن کامل]

ندارم دست باز از تو بدین سستی.
ناصرخسرو.
گفتند ای شعیب ، دین تو میفرماید که ما را گویی که آنچه پدران ما کرده اند دست بازداریم. ( قصص الانبیاء ص 94 ) .
مپندار گر وی عنان برشکست
که من بازدارم ز فتراک دست.
سعدی ( بوستان ) .
و او دست بازنمیداشت ، عامل گاهی نرم و گاهی درشت با او سخن میگفت. ( تاریخ قم ص 162 ) .

از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
دست برداشتن از کسی یا چیزی ؛ رها کردن امری یا کسی را
به زبان افغانی انداختن معنی مى دهد مثلا :
پف ؛ پف در این مکان بوی چس اید که چس انداخت
تو چس انداختی؟
ترک

بپرس