ول کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- ولش کردن ؛ در تداول ، ول کردن. رها کردن. آزاد گذاردن.
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن
تسلیم شدن، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از
ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از
ترک کردن، گریختن، ول کردن
رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن، اجاره دادن، اجاره رفتن
طرد کردن، دور انداختن، ول کردن، دست کشیدن از، متروک ساختن
رها کردن، انکار کردن، ول کردن، پشت سرگذاشتن
رها کردن، ول کردن، از دست دادن، از دست باز کردن
ول کردن، از بند رها کردن، لجام گسیخته کردن
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سر دادن
رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ) . گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ) . یله کردن. رها کردن. ول کردن :
دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید.
سنایی.
... [مشاهده متن کامل]
عطار چو مرغ تست او را
سرنتوانی ز آشیان داد.
عطار.
چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. ( مرصاد العباد ) .
صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
بابافغانی.
رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ) . گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ) . یله کردن. رها کردن. ول کردن :
دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید.
سنایی.
... [مشاهده متن کامل]
عطار چو مرغ تست او را
سرنتوانی ز آشیان داد.
عطار.
چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. ( مرصاد العباد ) .
صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
بابافغانی.
زمین گذاشتن
دست بازداشتن ؛ کنایه از دست کشیدن. ترک گفتن. رها کردن : اعذاب ؛ بازداشتن و گذاشتن چیزی را. ( منتهی الارب ) :
زواره ازو دست را بازداشت
پس آنگاه چشمش برو برگماشت.
فردوسی.
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
... [مشاهده متن کامل]
ندارم دست باز از تو بدین سستی.
ناصرخسرو.
گفتند ای شعیب ، دین تو میفرماید که ما را گویی که آنچه پدران ما کرده اند دست بازداریم. ( قصص الانبیاء ص 94 ) .
مپندار گر وی عنان برشکست
که من بازدارم ز فتراک دست.
سعدی ( بوستان ) .
و او دست بازنمیداشت ، عامل گاهی نرم و گاهی درشت با او سخن میگفت. ( تاریخ قم ص 162 ) .
زواره ازو دست را بازداشت
پس آنگاه چشمش برو برگماشت.
فردوسی.
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
... [مشاهده متن کامل]
ندارم دست باز از تو بدین سستی.
ناصرخسرو.
گفتند ای شعیب ، دین تو میفرماید که ما را گویی که آنچه پدران ما کرده اند دست بازداریم. ( قصص الانبیاء ص 94 ) .
مپندار گر وی عنان برشکست
که من بازدارم ز فتراک دست.
سعدی ( بوستان ) .
و او دست بازنمیداشت ، عامل گاهی نرم و گاهی درشت با او سخن میگفت. ( تاریخ قم ص 162 ) .
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
دست برداشتن از کسی یا چیزی ؛ رها کردن امری یا کسی را
به زبان افغانی انداختن معنی مى دهد مثلا :
پف ؛ پف در این مکان بوی چس اید که چس انداخت
تو چس انداختی؟
پف ؛ پف در این مکان بوی چس اید که چس انداخت
تو چس انداختی؟
ترک