وقیر

لغت نامه دهخدا

وقیر. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) استخوان شکسته شکافته همچو خجکهای چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی ، و مغاکی در کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). وقیرة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گله گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گله پنجصد گوسفند، یا عام است ، یا گوسفندان مع سگ و خر و شبان آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).گوسفندی بسیار. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ).
- فقیر وقیر ؛ تشبیه است به گوسفندان ریزه ، یا اتباع است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اتباع است. ( مهذب الاسماء ).
|| خوار و ذلیل و پست. || گروه از مردم و غیر مردم. || رجل وقیر؛ با شکستگی در استخوان ، ای به وقرة فی عظمه ، ای هزمة. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس