وقوف
/voquf/
مترادف وقوف: آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت
متضاد وقوف: ناآگاهی
برابر پارسی: آگاهی، آگاه شدن، پی بردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- اهل وقوف ؛ با اطلاع و تجربه.
- باوقوف ؛اهل وقوف. اهل اطلاع.
- بی وقوف ؛ بی اطلاع. بی تجربه. ناآگاه.
وقوف. [ وُ ] ( اِ ) ج ِ وقف. || ج ِ واقف. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
۱-(مصدر ) ایستادن . ۲- آگاه شدن . ۳- (اسم ) ایست توقف : (( و ایستادن در موقف وقوف طاعت توقفی نماید عنان یکران دولت بر آن سمت معطوف فرماییم . ) ) ۴ - آگاهی اطلاع . یا اهل وقوف . بااطلاع و تجربه .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف
وقوف، رعیت جان نثار، هم بیعت نسبت به تیولدار
پیشنهاد کاربران
وقوف آوردن:ایستادگی کردن ، مجازاً اعتماد کردن
( ( بر مه و خورشید میاور وقوف
مه خور و خورشید شکن چون کسوف ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 381 . )
( ( بر مه و خورشید میاور وقوف
مه خور و خورشید شکن چون کسوف ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 381 . )
شناسایی
ایستادن ، باز ایستادن