وقل
لغت نامه دهخدا
وقل. [ وَ ق ِ / ق ُ ] ( ع ص ) ( فرس... ) اسب نیکو برآینده بر کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
وقل. [ وَ ق َ ] ( ع اِ ) سنگریزه. || شاخ بریده که بن آن در تنه باقی باشد و بدان به خوبی بر درخت برآمدن توانند. ( منتهی الارب ). || ( ص ) ( فرس... ) اسب نیکو برآینده بر کوه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بز کوهی که بر سر کوه شود. ( مهذب الاسماء ).
وقل. [ وُ ] ( ع اِ ) بر وزن و معنی مقل است ، و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق. بخور آن بواسیر را نافع است. ( برهان ) . رجوع به وَقْل و مقل شود.
فرهنگ فارسی
بر وزن و معنی مقل است و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق بخور آن بواسیر را نافع است
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید