- وقعت افتادن ؛ جنگ پیش آمدن : مهلب بن ابی صفره را با وی وقعت افتاد. ( مجمل التواریخ ). رجوع به وقعة شود.
وقعة. [ وَ ع َ ] ( ع اِ ) خواب آخر شب. ( اقرب الموارد ). || آسیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آسیب کارزار که در پی یکدیگر آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صدمه پس از صدمه. ( اقرب الموارد ). کارزار. ( مهذب الاسماء ) :
ناقه صالح از حسد مکشید
پایه وقعه جمل منهید.
خاقانی.
|| دفعه. یک بار. باری. ( منتهی الارب ): یأکل الوجبة و یتبرز الوقعة؛ باری میخورد و باری می رید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اسم است از وقع الطائر هنگامی که از پرواز خود فرودآید. ( اقرب الموارد ).وقعة. [ وِ ع َ ] ( ع اِ ) هیأت ِ افتادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).برای نوع است. ( از اقرب الموارد ). گویند: انه لحسن الوقعة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
وقعة. [ وَ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) یکی وقع به معنی سنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به وقع شود.