متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان ؟
سعدی.
- وقع داشتن ؛ اعتبار داشتن. قدر و منزلت داشتن :سوختگان عشق را دود به سقف میرود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان.
سعدی.
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتدکه من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم.
سعدی.
- وقع گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. قدر و منزلت گذاشتن.- وقع نهادن ( ننهادن ) ؛ اعتنا کردن ( نکردن ). اعتباری برای آن قائل بودن ( نبودن ). اهمیت به چیزی دادن ( ندادن ). چیزی را با قدر و منزلت دانستن ( ندانستن ).
- بی وقع ؛ بی اعتبار. بی اهمیت. بی قدر و منزلت :
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
سحر بی وقع نماید برِ اعجاز کلیم.
سعدی.
وقع. [ وَ ق َ ] ( ع مص ) دردناک گردیدن پای کسی از زمین درشت و سنگ. ( منتهی الارب ). دردمند شدن پای از درشتی زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). || سوده و تنگ شدن پای و سم از سنگ و از زمین درشت. ( منتهی الارب ). سوده شدن پای از رفتن در راه درشت و سنگلاخ. || ( اِ ) سنگ. وقعه یکی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
وقع. [ وُق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) وقوع. ج ِ واقع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). به معنی مرغ فرودآینده از هوا. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به واقع شود.بیشتر بخوانید ...