وقش

لغت نامه دهخدا

وقش. [ وَ ] ( ع اِ ) اول گیاه. ( منتهی الارب ). || یک قسم گیاه. ( ناظم الاطباء ). || جنبش و حس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): وجد فی بطنه وقشاً؛ ای حرکة من ریح و نحوها. ( منتهی الارب ). || ریزه هیزم.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وقشة با تاء به همین معنی است. ( منتهی الارب ). || ( مص ) محو و ناپدید شدن نشان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و فعل آن از باب ضرب آید. ( منتهی الارب ).

وقش. [ وَ ق َ ] ( ع اِ ) جنبش و حس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به وَقْش شود. || آواز. || هیزم ریزه. ( اقرب الموارد ). وَقْش.

وقش. [ وَ ق َ ] ( اِخ ) شهری است در یمن نزدیک صنعاء. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

جنبش و حس آواز

پیشنهاد کاربران

بپرس