وفی. [ وَ فی ی ] ( ع ص ) تمام و رسان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تمام و کامل. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || باوفا. وفادار. به سربرنده عهد و پیمان. ( ناظم الاطباء ) :
به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار وفی.
فردوسی.
وفی. [ وُفی ی ] ( ع مص ) انجام پذیرفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). وفاء. ( ناظم الاطباء ). || فزون شدن. ( منتهی الارب ). بسیار شدن. ( اقرب الموارد ) ( تاج المصادر ). افزون شدن. ( آنندراج ). || تمام شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). || هم سنگ درآمدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): وفی الدرهم المثقال ؛ هم سنگ مثقال درآمد درم. ( منتهی الارب ).