وفر

لغت نامه دهخدا

وفر. [ وَ ] ( ع مص ) محافظت کردن عرض کسی و دشنام ندادن به وی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). دشنام ندادن کسی را: وَفَره ُ عرضه. ( منتهی الارب ). || واپس دادن بخشیده کسی را با خشنودی : وفره عطأه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || وفارة. وفور. فرة. بسیار گردیدن و افزون گشتن و تمام شدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تمام کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تمام کردن و افزودن جهت کسی. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) توانگری. || ( اِ ) بسیار و فراخ از مال ورخت و بسیار از هر چیزی. ج ، وفور. || ( ص )( سقاء... ) مشک تمام پوست. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

محافظت کردن عرض کسی و دشنام ندادن بوی دشنام ندادن کسی را

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
کامل شدن و تمام شدن. متعدی نیز آمده است . حقا که جهنم کیفر شماست کیفر کامل. این آیه نظیر . است و این لفظ بیش از یک مورد در قرآن مجید یافته نیست.

پیشنهاد کاربران

بپرس