وعک

لغت نامه دهخدا

وعک. [ وَ ] ( ع مص ) سخت رنجور ساختن کسی را بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). ضعیف کردن تب مردم را. ( تاج المصادر بیهقی ). || در خاک مالیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ایستادن باد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سخت شدن گرما با ایستادن باد. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) سختی گرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اول تب و تیزی آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تپش تب. ( مهذب الاسماء ). || درد. ( منتهی الارب ). || کسل تب در اندام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رنجوری از سختی و درماندگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) رجل وعک ؛ مرد تب زده به ستوه آمده از آن. وَعِک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

وعک. [ وَ ع ِ ] ( ع ص ) ( رجل... ) مرد تب زده به ستوه آمده از آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وَعک. رجوع به وعک شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس