نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وطاست.
ناصرخسرو.
در این خانگه غم مقیم است کاو رابه جزپرده دل وطائی نیابی.
خاقانی.
چون وحش پای بند سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین غطای خاک.
خاقانی.
در راه که اورا می بردند مؤذنی بانگ میگفت ، چون به کلمه شهادت رسید انگشت از وطا برآورد و فریاد از مردمان برآمد... ( تذکرة الاولیاء عطار ). رجوع به وطاء شود.