وضع کردن
برابر پارسی: روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- وضع کردن بیضه ؛ تخم نهادن.
|| کاستن. کم کردن. منها کردن.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن
کم کردن، کسر کردن، وضع کردن، منفی کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. ( گلستان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
) . و همه ٔ اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته . . . ( تاریخ قم ص 5 ) .
آشکاری - آشکاری کار
وانهادن
شکل دادن در عمل
ایجاد کردن
زاییدن
ایجاد کردن
زاییدن