وضع کردن


برابر پارسی: روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن

معنی انگلیسی:
constitute, enact, establish, ordain, coin

لغت نامه دهخدا

وضع کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ایجاد کردن. اختراع نمودن. قرار دادن. نهادن.
- وضع کردن بیضه ؛ تخم نهادن.
|| کاستن. کم کردن. منها کردن.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ایجادکردن اختراع نمودن . یا وضع کردن بیضه . تخم نهادن .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ایجاد نمودن ، برقرار کردن .

مترادف ها

ordain (فعل)
ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن

deduct (فعل)
کم کردن، کسر کردن، وضع کردن، منفی کردن

فارسی به عربی

اخصم , مر

پیشنهاد کاربران

مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. ( گلستان
...
[مشاهده متن کامل]
) . و همه ٔ اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته . . . ( تاریخ قم ص 5 ) .

آشکاری - آشکاری کار
وانهادن
شکل دادن در عمل
ایجاد کردن
زاییدن

بپرس