وضع

/vaz~/

مترادف وضع: اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد

برابر پارسی: نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

معنی انگلیسی:
acy _, age _, attitude, configuration, case, condition, enactment, ence _, estate, footing, frame, imposition, ion_, lie, mood, ness _, or _, order, pass, place, posture, setup, shape, ship _, situation, standing, status, thing, tone, trim, ty _, way, manner, disposition, enactment or passing, levying, deduction, placing, climate, score

لغت نامه دهخدا

وضع. [ وَ ] ( ع مص ) موضع [ م َ ض ِ / م َ ض َ ].موضوع. بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). نهادن چیزی رابر جای. ( منتهی الارب ). بار نهادن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خلاف رفع. ( اقرب الموارد ).
- وضع حمل ؛ نهادن بار. زادن.
- وضع ید ؛ خوردن : وضع یده فی الطعام ؛ اکله. ( اقرب الموارد ).
|| اثبات کردن. ( اقرب الموارد ).
- وضع کردن ؛ تقنین کردن.
|| از مرتبه کسی را فرودافکندن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرودافکندن از درجه ، و افکندن چیزی را. ( اقرب الموارد ).
- وضع کردن ؛ افکندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- وضع کردن ؛ موضوع کردن. منها کردن. کم کردن.
|| سبک سر و تیزرو گردیدن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ودیعت نهادن نزد کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نهادن زن معجر را از سر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بچه آوردن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در آخر طُهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آبستن شدن زن در آخر طهرش. ( از اقرب الموارد ). || تیز رفتن ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || زیان زده گردیدن در تجارت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زیان کردن در تجارت. سود نبردن. ( اقرب الموارد ). || گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردیدن. || گیاه شور خوردن وملازم آن بودن. || خوار ساختن نفس خود را. || گردن زدن. || ساقط و محو کردن جنایت کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ناکس و دون رتبه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ترک کردن و واگذاردن. || دروغ بستن و افترا کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || تألیف کردن. تصنیف کردن. || اقامه کردن و به پا داشتن. ( اقرب الموارد ): وضع عصاه ؛ ای اقام. || مقاتله کردن و جنگیدن و پیکار کردن. و این دو معنی به کنایه است. ( اقرب الموارد ). || کف و بازداشتن : وضع یده عن فلان ؛ کف عنه. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) حال. حالت . سان. || روش. طرز. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، اوضاع. ( آنندراج ) :
وضع تسلیم از مزاج شعله خویان برده اند
با شرر مشکل که گرددآشنا افتادگی.
بیدل ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گذاردن، نهادن، خوارکردن، هیئت وشکل وطرز، نهاد
۱ - (مصدر ) نهادن چیزی را در جایی قرار دادن . ۲- ایجاد کردن . ۳- کم کردن کاستن . ۴- خوار کردن ذلیل کردن . ۵- (اسم ) قرار دهندگی . ۶- کاست کاهش . ۷- ایجاد : (( اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید... ) ) ۸ - خواری ذلت . ۹ - فروتنی . یا وضع جناح . فروتنی . ۱٠- گستردگی : وضع بساط . ۱۱- (اسم ) طرز شیوه وضع پسندیده . ۱۲- ترتیب نهاد : ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام . ( وحشی ) جمع : اوضاع . یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری . یا به سرو وضع خود رسیدن . سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن . یا سرو وضع خود را درست کردن . هیئت ظاهری خود را درست کردن . ۱۳- موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی . ۱۴ - (اسم ) وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازائ معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازائ آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد .یا وضع حمل . زایمان . یا وضع حمل کردن . زاییدن .
وضع بچه آوردن زن در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - (مص م . ) نهادن ، گذاردن . ۲ - ایجاد کردن . ۳ - (اِ. ) هیئت ، شکل ، نهاد. ۴ - روش .

فرهنگ عمید

۱. کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هرچیز.
۲. [عامیانه، مجاز] وضعیت مالی، توان مالی: فعلاً وضعمان خوب نیست.
۳. [عامیانه، مجاز] حالت بدن: وضع مزاجی.
۴. ایجاد کردن، پدید آوردن: وضع قوانین جدید.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وُضِعَ: قرار داده شد ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع کرده است چون...
معنی وَضَعَ: قرار داد - نهاد ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع کرده است ...
معنی وَضَعَتْ: زایید - وضع حمل کرد(وضع یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی وَضَعَتْهُ: او را زایید -او را وضع حمل کرد(وضع یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی وَضَعَتْهَا: او را زایید -او را وضع حمل کرد(وضع یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی وَضَعْتُهَا: زاییدم - وضع حمل کردم("وضع" یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی تَقْوِیمٍ: دارای قوام کردن(قوام عبارت است از هر چیز و هر وضع و هر شرطی که ثبات و بقایش نیازمند بدان است )
معنی یَضَعْنَ: که زمین بگذارند (از"وضع" به معنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. "یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ " یعنی می زایند یا وضع حمل می کنند. "یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ "یعنی :حجاب و روپوش خود را کنار بگذارند)
معنی شَأْنٍ: کاربزرگ - وضع وحالتی عظیم (شأن عبارت است ازحال و امری که بر وفق و به صلاحیت پیش میآید ، و این کلمه استعمال نمیشود مگر در احوال و امور بزرگ)
معنی لَا یُکَلِّفُ: تکلیف نمی کند (از ماده کلفت به معنی مشقت است چون کارفرما با ملزم کردن بر کار مورد نظر مشقتی را برای کارگر وضع می کند)
معنی وَضَعَهَا: آن را قرار داد ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع کرده است چ...
ریشه کلمه:
وضع (۲۶ بار)

گذاشتن. مثل گذاشتن بار به زمین. . هر باردار بارش را می‏گذارد. .مراد از وضع چنانکه گفته‏اند ایجاد است مثل . که به معنی احداث و ساخته شدن است. *. ایضاع به معنی سرعت در سیر است. ظاهرا مراد از آن در آیه سرعت وضع است یعنی: اگر منافقان با شما به جنگ خارج می‏شدند جز تباهی نمی‏افزودند و به سرعت در میان شما منازعه و سستی می‏افکندند و به شما فتنه آرزو می‏کردند. موضع: مصدر میمی و اسم مکان است . از آنانکه یهودی شدند کلمات را از مواضع خود کنار و منحرف می‏کنندرجوع شود به «حرف - تحریف» * . در آن بهشت سریرهایی است بالا رفته و قدحهایی است گذاشته شده (درکنار چشمه‏ها و نحو آن )

[ویکی فقه] وضع (منطق). وضع ، یکی از اصطلاحات علم منطق بوده و در معانی مختلفی به کار می رود، مانند موضوع قرار دادن، قبول کردن، یکی از مقولات عشر و ... .
وضع اصطلاحی منطقی بوده و در معانی مختلفی استعمال می گردد که عبارتند از: ۱- موضوع قرار دادن؛ ۲- قرارداد، مواضعه، تواطی، چیزی را نشان چیز دیگر قرار دادن؛«واضعان لغت الفاظ به ازاء معانی وضع کرده اند تا عقلاء به توسط آن بر معانی دلالت سازند. و این نوع دلالت را دلالت تواطی خوانند که تعلق به وضع دارد و به مردم خاصّ است. چه در دلالت به طبع که نه به طریق تواطی باشد، مانند دلالت اصوات طیور بر احوال ایشان دیگر حیوانات با مردم مشارک باشند».
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۷.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۷.
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۳۸۶.
...

دانشنامه آزاد فارسی

وضع (اصول فقه). وَضْع (اصول فقه)
در اصطلاح اصول فقه، به تعیین کلمه ای برای معنای مخصوص آن گویند. رابطۀ الفاظ با معانی قراردادی است نه واقعی، اصولیان جعل الفاظ برای معانی را «وضع» و آن معانی را «موضوعٌ له» گویند. وضع بر دو قسم است: ۱. تعیینی یا تخصیصی، که عبارت است از قراردادن لفظ توسط واضع برای معنایی معیّن، مانند اسامی ای که پدران برای فرزندانشان انتخاب می کنند؛ ۲. تعیُّنی یا تخصُّصی و آن این است که لفظ با قرینه در غیرمعنای موضوع له استعمال شود، به گونه ای که به مرور زمان بدون آن قرینه همان معنای دوّم (مجازی) از آن فهمیده شود؛ مانند کلمۀ شارع که در اول به معنای رهگذر بوده، بعد به تعیین کننده راه و راهنمای حکم شرعی اطلاق شده است.

وضع (فلسفه). وَضْع (فلسفه)
در اصطلاح فلسفه، یکی از مقوله های نُه گانۀ عرضی، و عبارت از هیئت حاصل از سنجش اجزای موجود مادی نسبت به هم یا محیط خارج است. بنابراین، در مفهوم مقولۀ وضع، جزء داشتن شیء و بالتبع جزء داشتن مکان غیرحقیقی شیء، شرط اعتبار آن است. مقولۀ وضع در تأمل عقلی بر دو گونه قابل فرض است: ۱. نسبت دادن اجزای شیء مرکّب به خارج یا به یکدیگر؛ همچون نسبت یک چرخ دوّار به محیط خارجی که دارای «حرکت وضعی خارجی» است یا نسبت حرکت سر انسان به بدنش که دارای «حرکت وضعی داخلی» است؛ ۲. نسبت دادن مجموع اجزای مرکب به خارج، همچون مقایسۀ وضع یک ساختمان در محاذات جغرافیایی ساختمان دیگر. مقولۀ وضع از آن رو که در اشیای دارای جزء مادی اعتبار می شود، همواره قابل اشارۀ حسی است، اگرچه خود مُشارالیه از مفاهیم عدمی باشد، همچون خط به عنوان نهایت سطح یا نقطه به عنوان نهایت خط.

وضع (منطق). وَضْع (منطق)
(در لغت به معنی نهادن و قراردادن) در اصطلاح منطق، بر معانی مختلف اطلاق می شود. می توان معانی مختلف وضع را به درجۀ اوّل و درجه دوم تقسیم کرد: ۱. معنای درجۀ اوّل: وضع یکی از مقولات عشر و عبارت است از نسبت اجزای جسم به یکدیگر و نیز نسبت اجزای جسم به اجسام دیگر، مانند وضع ایستاده و نشسته و خوابیده؛ ۲. معنای درجۀ دوم: به ترتیب اهمّیت و شهرت عبارت اند از الف. قضیۀ مورد قبول مُجیب در جَدَل (← جدل)؛ ب. اثبات و ایجاب در قیاس های اسثثنایی چرا که در قیاس های استثنایی از وضع مقدم و تالی یعنی از اثبات و ایجاب مقدم و تالی سخن می رود (← قیاس_استثنایی)؛ ج. امر قابل اشارۀ حسی؛ د. نسبت اجزای کّم متّصل قارّالذات به یکدیگر، چنان که هرچه دارای وجود قارّ بالفعل است، چون اجزای آن را به یکدیگر نسبت دهند از آن به «وضع» تعبیر می کنند (← کَمّ) ؛ ه . موضوع قراردادن چیزی در جریان صدورحکم، چنان که در صدور حکم «انسان، حیوان است» انسان، موضوع قرار گرفته است.

مترادف ها

deduction (اسم)
قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجه گیری، پی بردن از کل به جزء یا از علت به معلول

stand (اسم)
وضع، سه پایه، شهرت، ایست، پایه، مقام، توقف، بساط، دکه، موضع، ایستگاه، توقفگاه، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات

speed (اسم)
شتاب، سرعت، تندی، وضع، حالت، کامیابی، میزان شتاب، درجه تندی

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

gesture (اسم)
حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست

behavior (اسم)
حرکت، رفتار، وضع، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی

demeanor (اسم)
حرکت، رفتار، وضع، سلوک

situation (اسم)
جا، وضع، حالت، موقعیت، وضعیت، حال، شغل، موقع

status (اسم)
وضع، حالت، موقعیت، پایه، مقام، وضعیت، حال، شان

position (اسم)
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش

disposition (اسم)
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب

imposition (اسم)
وضع، تکلیف، تحمیل، مالیات، باج

trim (اسم)
وضع، حالت

stick (اسم)
وقفه، وضع، چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، تاخیر، باهو، شلاق، پیچ درکار

pose (اسم)
وضع، حالت، قیافه گیری برای عکسبرداری

self (اسم)
وضع، نفس، شخصیت، حالت، جنبه، حال، نفس خود

aspect (اسم)
وضع، سیما، نمود، منظر، صورت

setup (اسم)
وضع، ترتیب، برپایی، مقدمه چینی، برپا کردن، وضع بدن

ordonnance (اسم)
وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان

bearing (اسم)
رفتار، وضع، جهت، متکا، یاتاقان، بردباری، سلوک، طاقت، زاد و ولد، زایش، نسبت

poise (اسم)
وضع، توازن، ثبات، وقار، نگاهداری، وزنه متحرک

station (اسم)
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان

footing (اسم)
وضع، پایه ستون، جای پا

deportment (اسم)
رفتار، وضع، سلوک، اخلاق

lie (اسم)
وضع، دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف

mien (اسم)
وضع، سیما، قیافه

posture (اسم)
وضع، حالت، مزاج، چگونگی، پز، طرز ایستادن یا قرار گرفتن

phase (اسم)
وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر

situs (اسم)
وضع، ناحیه، محل

stance (اسم)
وضع، حالت، طرز ایستادن، ایستایش

فارسی به عربی

اتزان , اکذوبة , بادرة , سلوک , سمت , صلة , عصا , فرض , محطة , مرحلة , موطی , هالة , هیئة , وقفة

پیشنهاد کاربران

وضعیت
وضع واقع :نهادِ افتامد.
وضع:نهاد.
واقع:افتامد.
وَقَعَ:اُلقِیَ وجاءَ:اُفتامَد ( افتاد وآمد )
وضع=ریخت.
برای نمونه:
این ریخت ورزشمونه
این ریخت زندگیمونه
این ریخت کشوره. . .
هعییی خدا، بدادمون برس.
وَضع: ١. گذاشتن، نهادن ٢. روال، کاروبار، روالِ زندگی، روالِ گذران، روند، فرایند؛ دوره، زمانه؛ شکل؛ توان؛ سروسامان
از عجایب وند wi یا wa در ساختن گذار ، بزار ، وضع
( نوشتن =نبشتن )
وضعوضع
تشریع، مثال: وضع احکام= تشریع احکام
حال و روز. [ ل ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است. وضع زندگی : حال و روزش بد است.
برابر پارسی این واژه عربی این واژه پارسی است نهاد -
واضع= نهاده
وضعَ = نهاد
موضوع= نهاده
وضع= نهاد
آنچه دوستان درباره این واژه گفتند سراسر ژاژ و یاوه است وضع در عربی بچم گذاشتن است و این واژه از بیخ عربی است
تعیین
بنیان گذاری
/vaz'iyyat/
مترادف وضعیت: چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت
برابر پارسی: چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

وضع از این قرار است
وضع : روش ، راه ، شکل ، شیوه
***
مثال : وضع خیلی فرق کرده .
وضع:روش/شیوه
وَضع
انگلیسی ها برای این فهمیده situation را به کا می برند:
situation : sit - uat - ion
sit = نشست ( نِ - شَست )
uat = میان وند هم ریشه با - آد پارسی مانند : سِتاد
ion = پس وند نام ساز که می تواند هم ریشه با : اَن در نشستن باشد. ینی آن ها از واژهء نشستن این فهمیده
...
[مشاهده متن کامل]

( مفهوم ) را پدید آورده اند.
آلمانی ها مانند انگلیسی ها افزون بر وامواژهء لاتینی اسل بالا که از راه زبان فرانسه کهن دریافت کرده اند واژهء Lage را به کار میگیرند . این نامواژه از کارواژهء legen به مینهء گُذاشتن ، قرار دادن می آید ، وختی از کسی از Lage سخن می گوید ، می خاهد بگوید چه گذاشته شده یا قرار داده شده یا قرار گرفته است.
باید پژوهیده شود که اگر وَضع ریشهء پارسی دارد بر پایهء چه جهان بینی و نگرشی این پِیمیده ( فهمیده ) ساخته شده است.
پیشنهاد بر پایه جهان بینی لاتینی از نشستن :
نشستار ، نشستمان ، نشینش ، نشینند
پیشنهاد بر اساک ( اساس ) جهان بینی آلمانی از گُذاشتن
گُذاشتار ، گُذاشتمان ، گُذارش ( که در اسل گُدارش است ) ،
گُذارند

باید اول خوب ریشه یابی شوند همچین واژگانی که پایان آنها واک ( ع ) است، چون بدین شیوه که عربان تازی پایان برخی واژگان پارسی آریایی را ع میگذاشتند، خود یک جور جعل و دزدی است! - مانند شیوع، طلوع و. . . یا وضع
معنی نزدیک راه و روش، شرایط وضعیت
معنی دور: برنهاد، شکل دادنمانند وضع حمل
برابرنهاد واژه <<وضع و="" حالت="">>، واژه <<جاوَر>> می باشد. برگرفته از نسک ترگویه شده << سنجش خرد ناب>> کانت
واژه هایی که به عین پایان می گیرند در بسیاری از جاها ریشه ایرانی دارند و این واژه با واژه هایی در انگلیسی همانند است:
وضع : وض : وز : بز : پز
بنابراین چه بسا که آریایی باشد و از ایرانی ها به عربی رفته باشد ، فراموش نکنیم که ایرانیان در ساخت زبان عربی نقش داشتند
چگونگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس