گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.
سعدی.
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول.
حافظ.
- وصول شدن ؛ رسیدن. به دست آمدن. حاصل شدن. ( ناظم الاطباء ).|| رسیدن به مقصود. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) وصل. وصال :
نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول.
سعدی.
|| رسیدگی. ( ناظم الاطباء ). || ادراک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دریافت. حصول و تحصیل. ( ناظم الاطباء ).- وصول کردن ؛ تحصیل کردن. به دست آوردن. ( ناظم الاطباء ). دریافت کردن.
|| ( اِ ) رسید. ( ناظم الاطباء ). نزد مولدین برگه کوچکی است که در آن مبلغ وصول پول و نحو آن از کسی به دیگری درج میشود. ج ، وصولات. ( از المنجد ).
- وصول باقی ؛ تتمه حساب و باقی حساب و مقداری از وجوه که جمعآوری نشده باشد. ( ناظم الاطباء ).