وش کردن


معنی انگلیسی:
purify

لغت نامه دهخدا

وش کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سره کردن. بی غش ساختن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را کرده است وش از ازل.
شاه داعی ( از فرهنگ فارسی معین ).
، وشکردن. [ وَ / وِ / وُ ک َ دَ ] ( مص ) وشکریدن. واشکردن. وشکلیدن. وشکولیدن. کارها را چست و چابک انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). به چستی و چالاکی به کمک کسی شتافتن. ساعی و جاهد شدن. جد کردن. کوشیدن. سعی کردن. || محنت کشیدن با جد و جهد. || نیک کار کردن. || مردن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) سره کرد بی غش ساختن : (( عشق بودارگنج پنهان فی المثل نقد خود را کرده است وش از ازل . ) ) ( شاه داعی )

فرهنگ معین

( وَ. کَ دَ )(مص م . ) بی غش ساختن .، (وَ کَ دَ ) (مص ل . ) وشکریدن ، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن .

فرهنگ عمید

چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن.

پیشنهاد کاربران

بپرس