وساوس

/vasAves/

لغت نامه دهخدا

وساوس. [ وَ وِ ] ( ع اِ ) ج ِ وسواس ، به معنی اندیشه بد و آنچه در دل گذرد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات )( اقرب الموارد ). || ج ِ وسوسه :
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره دوجهان و وساوس خناس.
منوچهری.
خواهی که شود رسته روانت ز جهنم
در مدح علی کوش که رستی ز وساوس.
ناصرخسرو.
تا کی باشد تو را وساوس همراه
تا کی باشد تو را کواکب همبر؟
مسعودسعد.
متابعت وساوس شیطانی و موافقت هواجس نفسانی نمودی. ( سندبادنامه ). رجوع به وسوسه شود.

فرهنگ فارسی

جمع وسواس
(اسم ) جمع وسوسه .

فرهنگ معین

(وَ وِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وسوسه .

فرهنگ عمید

= وسواس

پیشنهاد کاربران

سلیم
وساوس: بد اندیشان جمع وسوسه یعنی بد اندیشی
جمع وسواس؛ چیزهای مادی یا غیرمادی که موجب ایجاد وسوسه و فریب در فرد شوند. تقریباً همان غرایز و نیازهای اولیه هستند که در ادیان آنهارا پست می شمارند!

بپرس