وزین. [ وَ ] ( حرف ربط + حرف اضافه + صفت / ضمیر ) وز این. مخفف و از این :
وزین روی بنشست بهرام گرد
بزرگان لشکر برفتند و خرد.
فردوسی.
وزین. [ وَزْ زی ] ( ع اِ ) مرغ آبی. ( منتهی الارب ). بط. قاز. ( ناظم الاطباء ).
وزین. [ وَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 3 هزارگزی شمال راه شوسه اهواز به حمیدیه. سکنه ٔآن 240 تن است. آب آن از رودخانه کرخه ، محصول آنجاغلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه در تابستان اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).