وزیم

لغت نامه دهخدا

وزیم. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) دسته تره و سبزی گردکرده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته به روغن آمیزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). وزیمة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شکوفه خرمای لفافه شده از برگ. ( ناظم الاطباء ). || باقیمانده از شوربا و از هر چیزی. || بریانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || عضل. || گوشت بریده. ( اقرب الموارد ). || اندازه و مقدار. ( ناظم الاطباء ). || رجل وزیم ؛ مرد بسیارگوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دسته تره و سبز گرد کرده گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته بروغن آمیزند

پیشنهاد کاربران

بپرس