زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی.
آنک را بر باد خواهی داد دل یک وزیدن باد از سوی تو بس.
عطار.
تو دادی بر نخیلات و نباتات به حکمت باد را حکم وزیدن.
عطار.
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم.
سعدی.
گلبن عیش میدمد ساقی گل عذار کوباد بهار میوزد باده خوشگوارکو.
حافظ.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کارساز من.
حافظ.
|| پراکنده شدن. ( آنندراج ).- وزیدن بو؛ پراکنده شدن بو. ( آنندراج ) :
همه وسواس تمنا همه سودای وصال
میوزد بوی جنون از گل اندیشه ما.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
|| روییدن گیاه و موی و جز آن. ( ناظم الاطباء ). بالیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).