وزن کردن


برابر پارسی: کشیدن، سنجیدن، ترازیدن

معنی انگلیسی:
weigh-in, scale, balance, weigh, to weigh

لغت نامه دهخدا

وزن کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سنگینی چیزی را اندازه گرفتن. سنجیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : سید گفت... تو را اینجا چندان مقام باشد که این زر را وزن و نقد بکنند. ( فرهنگ فارسی معین از سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 43 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت ... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند .

مترادف ها

weigh (فعل)
سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن

counterpoise (فعل)
وزن کردن، متقابل ساختن

weigh in (فعل)
وزن کردن

فارسی به عربی

زن

پیشنهاد کاربران

درلکی
آزِن:وزن کردن
آزِن وازِن:پیمانه کردن موازنه کردن
توزین

بپرس