وزکرده. [ وِک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) درهم و برهم شده ( موی ). مجعد. ( فرهنگ فارسی معین ) : با چشمهای درشت وموهای تابدار وزکرده. ( سایه روشن صادق هدایت ص 16 ). || ترش شده و کف کرده. ( فرهنگ فارسی معین ).
( صفت ) - درهم وبرهم شده ( موی ) مجعد : پسرکی ده یازده ساله ریز نقش باموهای وز کرده ... ۲ - ترش شده و کف کرده ( ماست و غیره ).