ورچیدن

لغت نامه دهخدا

ورچیدن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) برچیدن. ( ناظم الاطباء ). جمع کردن بساط. || جمع کردن. فراهم آوردن : لب ورچیدن. پا ورچیدن.

فرهنگ فارسی

بر چیدن جمع کردن بساط

فرهنگ معین

(وَ دَ ) (مص م . ) برچیدن .

واژه نامه بختیاریکا

( ور چیدِن ) برچیدن؛ از بین بُردن
( ور چیدِن ) تراشیدن
( ور چیدِن ) جمع کردن

پیشنهاد کاربران

ورچیدن : برچیدن ، جمع کردن ، در خود کشیدن
( ( هوای آبکی بندر همچون اسفنج آبستنی هُرم نمناک گرما را چکه چکه از تو هوای سوزان ور می چید . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )

بپرس