وروغ

لغت نامه دهخدا

وروغ. [ وُ ] ( اِ ) تیرگی و کدورت واختلال. ( ناظم الاطباء ). تیرگی و کدورت. ( برهان ) ( آنندراج ). مقابل فروغ. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بیا ساقی آن آب آتش فروغ
که از دل برد رنگ و از جان وروغ.
فخرگرگانی ( از جهانگیری و رشیدی ).
|| آروغ و آن بادی باشد پرصدا و بدبوی که از راه گلو برمی آید. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آرغ. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) آروغ

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) تیرگی ، کدورت ، مق . فروغ .
(وُ ) (اِ. ) آروغ .

فرهنگ عمید

= آروغ
تیرگی، کدورت: بیا ساقی آن آب آتش فروغ / که از دل برد زنگ و از جان وروغ (فخرالدین اسعد: مجمع الفرس: وروغ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس